آجرهای آفتابی سایه سار خدایند در ذهن

دوشنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۲

ظهر آخرین ماه تابستان که می رسد،آفتاب که به آجرهای خانه پدری می تابد، باد پاییزی که می وزد،وقتی یک یا کریم می نشیند کنار گلدان شمعدانی پشت پنجره خانه ای قدیمی،زمان از حرکت باز می ماند.پای رفتن ندارد در برابر اینهمه آرامش و تسنیم بودن.زمان همراه می شود با رویای ناب ذهن،دستش را می گیرد و می برد به جاده های خاکی تا صدای راه رفتنش را خوب بشنود و تداوم حضورش را عمیق احساس کند،بداند سیال ذهن هست،جان دارد و زندگی می کند در تاروپود روحش،صورتش را می گذارد بر سینه جاری زمان،می بویدش،وقتی بوی یاس تا اعماق خیالش می پیچد،حک می شود حسش روی پیشانی یادش.برایش هر لحظه از زمان ذکر می گوید،بیصدا،همان قدر بیصدا که بشنوند نسیمها صدایش را.

 نیره نورالهدی.بیست روز مانده به پاییز

 

 

اسلایدر