مهمان خسته راه شیری

پنجشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۸۹
زنده یاد "بیژن نجدی" 

يادداشتي بر جهان داستاني بيژن نجدي از جواد عاطفه

«جمعه پشت پنجره بود»، « آن روز جمعه بود. جمعه همان خوني بود که از تابستان ريخته بود روي آسفالت و آفتاب مثل باران مي‌باريد»، «از وسط خيابان آينه بلندي مي‌گذشت. سمسارها دنبالش مي‌دويدند. آينه کنار دري ايستاد...

نقل از سایت ادبی دیباچه


ادامه مطلب
 

طرح روی جلد"شفا در میان ما نفس می کشد"-" کیارنگ علایی"برای نگاهی به مجموعه داستان"شفا در میان ما نفس می کشد" نوشته " کیارنگ علایی "باید دوربین و تمامی تجهیزات ذهنی مان را برداریم،از ایستگاه هشت عنوانی صفحه ی فهرست عزم سفر کنیم به آخرین صفحه کتاب(ص- هشتاد /بخش پایانی). تا به بعدی از ابعاد مقصد راوی در بیان داستانها و موقعیت ها شان برسیم: "شفا"که یک باور ذهنی است می تواند عینیت یابد،می تواند وجود خارجی داشته باشد و می تواند یکی از شخصیتهای اصلی یک داستان باشد!روایتها روانند.بدون هیچ اتفاق خاصی داستانها را پیش می برند.هر کدام یک موقعیت،یک عکس از زندگی روزمره اند که هر لحظه در حال رخ دادن هستند.راوی همزمان با این پیشبرد،از چهره ی اتفاقات ساده،هنرمندانه آشنایی زدایی قابل توجهی می کند...


ادامه مطلب
 
"طرح روی جلد" 

 

 

 

همان گونه که ازعنوان کتاب " طبیعت زنده چند بانو" بر می آید , کلمات ساختار " بودن" را برپایه ی زنان, در امتداد نگاه کیارنگ علایی می سازند." بودن " نه در معنای زیستن , که هر آنچه زیستن معنا می دهد....

 

 و

قابي پر از بانو...


ادامه مطلب

tarhe rooy jeldنقدی بر چند داستان کوتاه از کتاب "طبیعت زنده ی چند بانو":کیارنگ علایی

کتاب را برداشتم.کتابی با قطر کم و جلدی سپید!گشودمش.ده عنوان .ده فریم زنده از زندگی چند بانو!زندگی با شروع داستان "استخری از کاشی های سبز"جان می گیرد:"کسی اطرافم نبود!تنها می دانستم مادرم همین نزدیکی هاست."صداش"را شنیده بودم.درست لحظه ی تولد.نقاشی ماهی های سفید روی کاشی ها لرزیده بود.جان گرفته بود وحرکت کرده بود.اما "صدای"پیاپی پالس دستگاه بالای سرم نمی گذاشت چیزی بشنوم"."دلم بیشتر از همیشه برای مادرم تنگ شده بود".تداوم زندگی از نگاه نوزادی نارس آغاز می شودنوزادی که هیچ کس اورا نمی بیند و درک نمی کند-جریان می یابد در لحظه لحظه های ساکت در زیر پوست همه ی انسانها-آرام و بی صدا:صداهایی که همه نمی شنوند.اما نویسنده کیارنگ علایی سخت آنها را مانند جرسی گوشخراش در گوش نا شنوای زمان به صدا در می آورد:که بشنوید...بشنوید...یکی از آن صداها "صدای پای مادر است"او که محبتش به میوه ی دلش پایانی ندارد و در این راه سر از پا نمی شناسد.....


ادامه مطلب

اسلایدر