طرح روی جلد مجموعه داستانی"همین جا کنار من-نیره نورالهدی"نویسنده معاصر"کرم رضا تاج مهر"شکستن قاعده‌ها یا به تعبیری خارج از چارچوب عرفی آن‌ها عمل نمودن همواره غیرمتعارف و با واکنش‌های مختلفی مواجه بوده است. این مسأله در همه‌ی حیطه‌ها از جمله هنر و مشخصاً داستان‌نویسی وجود داشته و به نظر می‌رسد در آینده هم وجود خواهد داشت. به هر حال خواسته یا ناخواسته قواعدی شکل می‌گیرند که مانند وحی منزل، رعایت آن‌ها واجب می‌شود. این در حالی است که از یک طرف کلاً مقوله‌ی هنر، بر مبنای خلاقیت استوار است و از طرف دیگر بسیاری این واقعیت مهم را از یاد می‌بریم که این قواعد همواره به مرور تغییر شکل داده‌اند و قواعدی دیگری جای‌شان را گرفته‌اند.همه‌ی این‌ها را گفتم به این نتیجه برسم که داستان‌نویسی هم به عنوان مقوله‌ای که مبنای‌اش خلاقیت است، متر و معیار مشخص و تغییرنیافتنی ندارد. یعنی بر اساس فاکتورهایی که در ادامه به آن‌ها اشاره خواهیم کرد، می‌توانیم این قواعد را رعایت نکنیم.
مسأله‌ی اول: این عدم رعایت ناشی از ضعف و عدم شناخت چارچوب‌های هنری نباشد
مسأله‌ی دوم: ضرورتی برای این تغییرات یا عدم تمکین با توجه به زمانه و مسائل مرتبط با آن وجود داشته باشد.
داستان‌های کتاب «همین جا، کنار من» از آن دست داستان‌هایی هستند که شاید از نظر چارچوبی مشابهت زیادی با داستان‌های دیگری که به هر حال امروز با آن‌ها مواجه هستیم، ندارند. در واقع می‌توان گفت نویسنده از چارچوب‌های رایج موجود فاصله گرفته است. این‌که آیا در این فاصله گرفتن دو مسأله‌ی مورد اشاره در نظر گرفته شده‌اند یا نه، بحث جداگانه‌ای است که قضاوت در مورد آن را به دیگران وامی‌گذاریم.می‌خواهم بگویم فارغ از این قضاوت و درستی و نادرستی‌اش، داستان‌های این کتاب با داستان‌های دیگری که از دیگر نویسندگان می‌خوانیم، متفاوت است و حتی از نظر ساختاری هم تلاش شده این تفاوت به چشم بیاید و نوع قلم و صفحه‌آرایی که برای چاپ این داستان‌ها استفاده شده، طور دیگری است که با معیارهای عرفی موجود فرق دارد و همین باعث می‌شود جور دیگری به آن نگاه کنیم.
اگر قرار باشد همه‌ی آثاری که خلق می‌شوند بر اساس یک سری قواعد ثابت و مشخص نوشته شوند، یک‌دستی آزاردهنده‌ای بر آثار منتشرشده حاکم می‌شود که ادبیات خلاقه را به قهقرا می‌برد. از سوی دیگر آن‌چه همواره وجود داشته است این است که آثاری به دلیل مغایرت با هنجارهای موجود از سوی نویسندگان و ناشران سرشناسی تأیید نشده و امکانی برای عرضه‌ی آن به وجود نیامده، اما بعد از این‌که توسط ناشر دیگری ارائه گردیده جایگاه بی‌بدیلی در ادبیات جهان به دست آورده است و تاریخ این نوع برخورد را به عنوان یک حرکت ناشایست و رفتاری غیرحرفه‌ای به ثبت رسانده است.
نمونه‌های بارزی در همین مورد وجود دارد که بدون اشاره به آن‌ها می‌گذرم. نمی‌دانم کجا خواندم یا شنیدم که هر کتابی ارزش یک‌بار خواندن دارد. و برای این موضع هم هیچ استثنایی قائل نشده است.داستان‌های مجموعه‌ی «همین جا، کنار من» مانند زنجیره‌ای به هم متصل هستند اگر چه هر کدام به تنهایی داستانی مستقل قلمداد می‌شوند با آدم‌ها، فضا و ماجراهایی مستقل.
حس قالب این داستان‌ها نوعی نوستالژی است. نوستالژی از دست‌رفتگی که البته به خاطر آوردن‌اش کام مخاطب را شیرین می‌کند. نویسنده به خوبی از این مسأله آگاه است که اولاً چیزهایی در همه‌ی گذشته‌ها مشترک و برای همه قابل ارتباط است که پرداختن به آن‌ها منی‌تواند برای همه شیرین و جالب باشد و دوماً حتی بسیاری از مسائل تلخی هم که در گذشته رخ داده‌اند، یادآوری‌شان می‌تواند شیرین باشد.
شاید همین مسأله باعث شده نویسنده رویکرد خاصی به این نوستالژی‌ها داشته باشد و داستان‌های‌اش را با همین رویکرد پیش ببرد و متمایزشان کند از داستان‌های دیگری که در کتاب‌های دیگر، توسط نویسندگان دیگری خلق می‌شوند. در این میان طبیعی است که عناصری به صورت ثابت تکرار شوند و البته درصدی از این تکرار همواره به ناخواستگی ذهنی یا همان ناخودآگاه مربوط می‌شود که طبیعی هم هست. عناصری مانند دوچرخه، مدرسه، اتوبوس، مادر و...از نظر زمانی و مکانی هم می‌توان رد خاطره بودن و البته گذر از هزارتوهای توهمات گذشته را دنبال نمود. به سختی می‌توان خط زمانی مشخصی را در داستان‌ها دنبال نمود. یا حتی مکان‌هایی که تنوع زیادشان آدم را گیج می‌کند و سیالیتی که همچون طناب رختی که در داستان «پژواک‌های نیمه‌جان» «مثل پُلی از این طرف حیاط تا به آن طرفش... مادرم با دو میخ آهنی بزرگ کنار لانه‌ی یاکریم‌ها به دیوار وصل کرده بود.» تکه‌های مختلف داستان را به هم وصل می‌کند تا مخاطب در لابلای‌شان گم شود و تلاش‌اش برای درک آنچه او را در میان گرفته، منجر به دخالت بیشترش در فضا و ماجراها و در نتیجه کشف و شهودی شود که ممکن است بخش زیادی از آن از حیطه‌ی تدارک نویسنده هم البته بیرون باشد و طبیعی است که نه عیب بتوان محسوب‌اش کرد و نه تثبیت‌شده برای همه فرض‌اش.
اصلی‌ترین ویژگی این کتاب همین اجازه‌ای است که به مخاطب خودش برای خیال‌پردازی و یادآوری گذشته‌های‌اش می‌دهد. شاید اگر برداشت‌های مختلف مخاطبان این مجموعه را در کنار هم قرار بدهیم، تنوع آن‌ها غیرعادی باشد که البته با توجه به ساختاری که از هر جهت نویسنده برای نوشتن‌هایش تدارک دیده، کاملاً عادی و طبیعی است.
اینجاست که دو نکته اهمیت پیدا می‌کند: اول این‌که لازم نیست همیشه مفاهیمی که ارائه می‌شوند، به اصطلاح قلمبه‌سلمبه باشند و دوم این‌که می‌توان به واسطه‌ی همین اتفاقات معمولی که پیرامون زندگی هر کدام از ما رخ می‌دهد، دریچه‌ای باز کرد و مخاطب را با اثر همراه ساخت و مجال‌اش داد تا از ذهنیات خودش هم مایه بگذارد و به آنچه می‌خواهد برسد. و اگر این دریچه ما را به جایی که نویسنده هم انتظارش را نداشته برساند، نه قابل نکوهش که شایسته‌ی تحسین است. کافی است به یاد بیاوریم که عصر القای مفاهیم مشخص از پیش تعیین‌شده به سر آمده و مخاطب نیز به اندازه‌ی خود نویسنده در خلق و مسیریابی داستان نقش دارد و این نقش به هیچ عنوان قابل انکار نیست.

 

اسلایدر